به گفته‌ی کارل مارکس دین مانند یک افیون عمل می‌کند. بطوریکه توده‌ها را به آخرت امیدوار می‌کند و آنان دیگر به زندگی این دنیایی خود اهمیت نمی‌دهند و در نتیجه در مقابل ظلم طبقات برتر منفعل عمل می‌کنند.
این پدیده را گاهی در میان اعتقادات مردم خودمان می‌بینیم؛ ضرب‌المثل‌هایی همچون قسمت همین بوده و از این دست، نمایانگر این دیدگاه جامعه است. اما آیا واقعاً چنین است؟ مگر همین دین نبود که قوم بنی‌اسرائیل را از سیطره‌ی ظلم فرعون بیرون آورد و هویتی جدید و قوی‌تر از قبل به آنان داد که توانستند با این هویت جدید زندگی کنند (ولی خودشان آن هویت راستین را به متاع دنیایی فروختند). و مگر همین دین اعراب بادیه‌نشین را متحد نکرد و به وسیله‌ی اسلام به آنان در مقابل اقوام برتر زمان برتری و هویت داد. آیا دین از فرد می‌خواهد در برابر ظلم طبقات برتر ساکت بنشیند و منفعل عمل کنند یا ترس و نادانی خود فرد؟

دين به خودي خود نه محرك است و نه مخدر، بلكه برداشت و قرائتي كه از دين و مسايل مختلف آن مي‌شود، مي‌تواند به عنوان عاملي مؤثر در سطح روان انسان و اجتماع پيرامون او تأثير بگذارد. اگر از اين زاويه به موضوع نگاه كنيم مي‌توان گفت: در بسياري موارد دين به عنوان جرياني آوانگارد (پيشرو) مطرح بوده و در مواردي همانند افيون و حتي بسيار مهلكتر از آن عمل كرده و چنان برداشتهاي نادرستي از آن صورت گرفته كه باعث فلج افكار عمومي گشته است. اما سؤال اينجاست كه به راستي چگونه ديني يا به عبارت درست‌تر چگونه قرائتي از دين مي‌تواند اين چنين عملكرد نابجايي داشته باشد؟ « قرائتهای تنگ‌نظرانه و متحجرانه از دين افيون و منفعل‌كننده‌ى توده‌هاست.» 

دینی كه با واقعيت سر و كار داشته و ارتجاعي نباشد و انسانها را به طرف پيشرفت و ترقي سوق دهد و از هر طرف جلوي ترقيات و پيشرفت روزافزون بشري را نگيرد و به بشر خدمت کند، بسيار زيبا و دلپسند است. اين پروردگار عالم نيست، که مانع تفکر و انديشيدن انسان که تشنه‌ی آگاهي است، مي‌شود، بلکه حاکمان بدطينت و موذي و قدرت طلب‌اند که می‌خواهند انسان ناآگاه بماند تا بتوانند به آسانی بر گرده‌ی ملت سوار شوند. 

دين هم مي‌تواند عامل حركت باشد و هم مانع حركت، ديني كه حركت و جنبش لازمه را از فرد گرفته و او را به انساني بي‌خاصيت و منفعل تبديل كند كه در برابر هر كنشي آنقدر بي‌تفاوت مي‌شود كه هيچگونه واكنشي نداشته و عكس‌العملي نشان نمي‌دهد و ديني كه مسايل خرافي و اوهامي را در زيرساختهاي رواني فرد تزريق مي‌كند، مطمئناً افيون‌وار عمل مي‌كند. 

ديني كه به جاي آنكه به انسان عزت بخشد و به او (حسين‌وار) درس آزادگي و بزرگواري زندگي كردن بدهد او را به تسليم بلاقيد و شرط در برابر ظواهر ديني فرا بخواند و به جای آنكه از حريت و آزادگي و قيام پيامبران عليه نابرابريها سخن گويد از نحوه‌ی لباس پوشيدن و غذا خوردن و خوابيدن پيامبران حديثها و روايات بسازد و آنقدر به ظاهر و صورت افراد اهميت دهد كه سيرت را به نهانخانه‌ی فراموشي بسپارد، دين نيست افيوني است كه ضربات مهلكي بر روان آدمي وارد خواهد كرد. ديني كه كارش شناسايي راز گل سرخ نباشد و تنها در افسون گل سرخ شناور باشد، ديني كه به جاي آنكه افراد متديني تربيت كند كه در تمام صحنه‌هاي اجتماعي حضور فعال داشته باشند و مسايل عقيدتي خويش را با مسايل جمعي آشتي دهند، بخواهد صوفياني خلوت‌نشين بپروراند كه در برابر انواع بي‌عدالتيها و نابرابريها و عدم تعادلهاي انساني و اجتماعي ساكت و خاموش باشند، دين نيست چرا كه ذات دين با اعتراض آميخته شده و قيام تمام پيامبران با اعتراض به الگوهاي نادرست شكل گرفته و با اعتراض پايان يافته است. ديني كه بين مسايل دنيوي و مسايل اخروي انسان تعادلي برقرار نسازد و تلاش براي آباداني دنيايي به اندازه‌ی كوشش براي رستگاري اخروي نباشد دين نيست. و هر كاري در دنيا اگر در مسير خدايي باشد دنيا نيست و بلكه آن آخرت است.

«وَابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ» (قصص: 77) و در آنچه خدا به تو داده، سراي آخرت را بطلب، و در عين حال بهره‌ات را از دنيا هم (از نعمات حلال) فراموش مكن، و همانگونه كه خدا به تو نيكی كرده،  نيكی كن. 

درست است كه به نام دین بي‌عدالتيها شده و خونها بناحق ريخته شده و حقها پايمال گرديده، ولي تاريخ نشان مي‌دهد كه دین از چندين راه به ترقي و گسترش فرهنگ و تمدن بشر خدمت كرده است و از روي دین قوانين بشري وضع گرديده است. دستاوردهای بشری که توانسته‌اند در سیر تکاملی حیات نقشی داشته باشند، همگی به نحوی از تعالیم دینی که البته عقلی است تأثیر پذیرفته اند. بنابراین قراردادن یافته‌های عقلی در مقابل داده‌های دینی و وحیانی اشتباه بزرگی است، چه این هر دو از هم متأثرند. قرار دادن این دو در مقابل هم باعث می‌شود که هیچ یک دیگری را مورد آزمون قرار نداده و داده‌های ناسازگار شناسایی نگردند. 

به همین خاطر پیامبر می‌فرمود که شما در امور دنیایتان از من آگاهترید. منشور حقوق بشر و نظام دموکراسی در دنیای معاصر که بعضی آن را قانون و دستاورد بزرگ بشری می‌دانند، نتیجه‌ی آن همه هدایتهاست که از سوی پروردگار عالم برای شکوفا کردن عقل و خرد بشر آمده است و باید آن را در بسیاری جهات فرزند مشروع تعالیم الهی دانست.

نيكوكارى و دستگيری از ضعفا، راستى و درستى و حرمت دروغ، حرمت زنا، منع دزدى و رشوه‌گيرى، وفاى به عهد، پاكيزگى و طهارت، عبادت و استعانت، نيازردن حيوانات بى‌آزار، احترام به والدين، آنچه به خود نمى‌پسندى به ديگران روا مدار، ميانه‌روى و اعتدال، محبت به يكديگر و خدمت به خلق، تقوى و پرهيزكارى ، نكشتن بيگناه، آباد كردن جهان، خيرات براى مردگان و ياد آنان، اعتقاد به پاداش و كيفر پس از مرگ و كسب معاش از راه حلال، اینها اصولی است که در تمام فرهنگهای جهانی در طول تاریخ بشر به آنها توصیه شده است. آیا دین غیر این می‌گوید و غیر این می‌خواهد؟ آیا این دستورات جز برای خدمت به انسان و انسانیت می‌تواند باشد؟ چرا تمام مکاتب، سعادت و خوشبختی را همواره در گرو التزام به این ارزشهای اخلاقی دانسته‌اند؟ آیا دستمایه‌ی تفکر متفکران و دانایان و عقلای تاریخ بشریت بیش و یا غیر از اینها بوده است؟ آیا این دستورات دینی متعلق به دوره‌ای یا محیطی یا نسلی یا فردی خاص می‌باشد؟ یا بر عهده کل تاريخ جامعه بشریست؟ آیا این دستورات انسان‌ساز نشان‌دهنده‌ی این نیست و نبوده که دین برنامه‌ی ابدی و متعلق به انسانیت است و هدف آن عبارت است از برقرار نمودن تشکیلات یک زندگی آباد، آزاد و درخور مقام انسان و مورد پسند خدای تعالی؟ این قوانین انسان‌ساز در طول تاریخ بشریت و پابه‌پای نسلها، زنده و پابرجا مانده است. آیا این ماندگاری گواه بر حقیقت آن نیست؟ و آیا ...